امیر بهرادامیر بهراد، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

بهراد پسر آروم و صبور من

کار و علایق بهراد در شروع 12 ماهگی

به کمک مبل یا هرچیز دیگه ای بلند میشه می ایسته و میشینه متوجه حرفای من و باباش میشه وقتی تشویق یا دعواش کنیم یه کاری که بهش بگم نکن نرو انجام نمیده با کارهاش بهمون میفهمونه چی میخواد و حتی حرف میزنه اما ما زبونشو نمیفهمیم  استاد پاره کردن دستمال کاغذی و کاغذ تکیه به دیوار میده خودش به تنهاییبعدش خودشو سور میده و میشینه شبها دیر میخوابه 2یا 1.30هرکار میکنم نمیخوابه  کنجکاوی شدید و همینطوز علاقه به خالی کردن وسایل تو ساکش عاشق انگور غافل بشم گداشته تو دهنش  جایی بریم موقع تعارف غذا توقع داره بهش تعارف کنید چون سریع دست دراز میکنه که برداره عاشق حمام و آب بازی از پله هم بالا میره و رو مبل نشسته...
30 شهريور 1393

بهراد 11 ماهگی

بدون شرح   گریه گلکم در زمان التماس که بغلم کن اولین خلاف در تغذیه نادرست (پفک) آقا بالای منبر شیطنت کودکانه بیدار کردن بابای خوابیده   کنجکاوی سر ضبط دایی جونش مراحل دامادی قند عسل ...
28 شهريور 1393

دندونهاي بالايي جيگملم

بدون مقدمه چيني اينو بگم كه : ساعت 11.10 صبح 15 شهريور كه امروز هست مامان جونم دوباره زنگ زد و گفت كه بهراد دندون بالاشم در اومده البته بگما در اومده منظور اينكه دندونش هم سطح لثه هست و بالاتر نيومده دندون قبليشم همينطور هنوز كامل بالا نيومده فداش بشم بوووووووووووووووووووووووس يه خاطره شيرين : ديروز بوديم جهاز برون پسرعموم اونجا يه خانومي اومد شربت و شيريني و ميوه تعارف كرد عين سه دفعه بهراد دست دراز كرد سمت شربت و ميوه كه من ديدم بهراد واقعا مستقل شده و خودش ميخواد برداره به خانومه گفتم لطفا به پسرمم بديد نميبينيد دست دراز ميكنه سمتش اما شما دو دفعه از جلوش رد شديد تا اينكه خانومه بهش تعارف كرد و اونم داشت از تو شيريني ها انتخاب...
15 شهريور 1393

يه خاطره بد(ضربه خوردن سر بهراد)

جونم براتون بگه كه ما 5شنبه صبح حركت كرديم به سمت دماوند واسه عروسي خواهر زاده شوهرم   تا ديروز كه شنبه بود اونجا بوديم خوب بود خوش گذشت اما موقع برگشت   تو آستان مقدس امامزاده اسماعیل(ع) فیروزکوه بعد نماز داشتيم برميگشتيم سوار ماشين بشيم   همسر گرامي داشت از رو جوب آب رد ميشد پاش ليز ميخوره و تا زانو ميره تو جوب و تعادلش بهم ميخوره   و ميفته زمين جوري كه بهراد بغلش بود ميفته رو بهراد و بهرادم سرش ميخوره رو كف خيابون   كلي گريه ميكنه منم انقدر ترسيده بودم كه نگو شوهرمم از ترس تمام صورتش زرد ميشه   فشارش ميافته خودشم دستو پاش زخم ميشه و درد شديد ميگيره   هركار ك...
9 شهريور 1393

دندان در آوردن

واي خداااااااااااااااااااااااااااااااااااا خبر از اين خوشحال كننده تر تو تمام زندگيم نشنيده بودم اونقدر كه تو پوست خودم نميگنم   كاش تو اداره نبودم و تو خونه بودم و از خوشحالي جيغ ميكشيدم   اره بعد 5ماه انتظار و علائمي كه بهراد واسه در آوردن دندونش داشت بلاخره در آورد   قربونش بشم كاش همين الان بودم پيشش و بغلش ميكردم  و بوسش ميكردم   امروز صبح ساعت 7.15 بيدار شدم خواب موندم واسه اومدن به سر كار   آخه ديشب دايي و زندايي بهراد اومده بودن خونمون واسه سلام وديروقت رفتن   صبح بيدار كه شدم بيام اداره ديدم گلكم بيداره و لبخند ميزنه و سرحاله كلي باهاش بازي كردم   ...
3 شهريور 1393
1